پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۲ ق.ظ
مرگ بیهوا میآید(2)
گریه میکرد و میگفت موقع جان دادن تنها بوده. پرستار طبق معمول ساعت شش صبح میآید بالای سرش. میگوید فعلا چیزی نمیخورم. بعد دوباره ساعت هفت و نیم به او سر میزند. باز هم چیزی نمیخواهد. ساعت هشت و نیم که دوباره سراغش میآیند دیگر جواب نمیداده. تنش سرد بوده و خیس عرق. تمام لباسها از شدت عرق به تنش چسبیده بوده.
خواب ابدی شروع شده بود انگار...
وقتی برایم تعریف میکرد مدام با سلطان بانو مقایسهاش میکردم. سلطان بانو هم میتواند موقع جان دادن تنها باشد و تنش خیس عرق شود. حتما جان دادن سخت است.
"جان کَندن" اصطلاحی است در زبان فارسی به معنای "رنج بسیار بردن، با سختی فراوان کاری را انجام دادن"
جان دادن سخت است انگار...
پنداری طرف دارد جان میکَند...
دارد دل میکَند از دنیا...
۹۵/۰۵/۲۸