شروع دوباره مارجان
با انرژی شروع کردم به نوشتن ادامه مارجان. الهی شکر دارد خوب پیش میرود. این روزها آرامش نسبی دارم و بهتر میتوانم بنویسم. مارجان تقریبا تپل شده است: نزدیک سی هزار کلمه شده است. البته خیلی نیاز به ویرایش و بازخوانی دارد. تقریبا فعلا به پنج فصل تقسیمش کردهام(حتما تعداد فصلها بیشتر خواهد شد). هر فصل را که میخواهم بنویسم دوباره از ابتدا میخوانمش و در حین خوانش، بعضی قسمتها را ویرایش میکنم، کم و زیاد میکنم.
صبح بیش از دوساعت مینشینم به تایپ مارجان. بعد در اوج نوشتن، وقتی به شور آمدم، وقتی در داستان غرق شدم، گردن دردم شروع میشود و دیگر تاب نشستن ندارم. بالاجبار میروم سراغ مطالعه مجموعه کتابهای تجربه و هنر زندگی از نشر گمان. بعد هم میروم سراغ زندگی: آشپزی، خرید، مادری، همسری، خودِ خودِ زندگی.
دوباره بعدازظهر مینشینم به تایپ مارجان. این روزها تمام ذهنم را گرفته این موجود دوست داشتنی. انگار واقعا وجود دارد و در کنارم دارد زندگی میکند. گاهی میترسم: نکند من دارم خودم را مینویسم؟!
اما من کجا و مارجان کجا! هر چند زنها همه شبیه هم هستند.