خاطرات سفیدرود
صبح است و نشستهام پای بساط مارجان. برای تایپ مارجان فایلهای موسیقی خاصی دارم. بسطامی و همایون شجریان و اشارات نظر و ... هر کدامشان خاطرات عجیب و غریبی را برایم بیدار میکند.
مثلا همین پارسال بود که یه جمعه بعدازظهر رفتیم کنار سفیدرود، نزدیک پارک بوجاق. جناب همسر "نه فرشتهام، نه شیطان" را با صدای بلند گذاشته بود. حتما کلی خاطرات ریزودرشت از این رودخانه دارد. بارها گفته که با دوستانش ماهیگیری میکرده. هر بار کنار سفیدرود میایستد من برق نگاهش را میبینم. درکش میکنم. او هم مثل مارجان زادهی همین محل است و کنار همین سفیدرود بزرگ شده.
چرا رفتی...
خوب یادمه فصل تمشک بود. خلوتِ خلوت. چندتایی ماهیگیر بیسروصدا مشغول کار خود بودند. هر چقدر مارجان از سفیدرود مضطرب و نگران میشود، من از آن آرامش میگیرم. آرامشی که این سفیدرود به من میدهد خیلی خاص است. دوست دارم ساعتها بنشینم و زل بزنم به این حجم آبی. همانند مارجان و خدیجه و ماهبانو و سلطان بانو در روزگار جوانیشان.
اکنون همایون شجریان دارد میخواند: صدای تو را دوست دارم...