MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

15 بهمن 1393 زنی به نام مارجان با مختصات زنان جهان، همان زنانه ها، در ذهن زنی با همان مختصات متولد شد

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه
شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۹ ب.ظ

اولین منتقد مارجان


    قصه‌ی مارجان خیلی وقت است که تمام شده. اما امان از این وسواس و تردید.

    از قضا قرعه‌ی اولین منتقد مارجان، افتاد گردن دخترم غزاله. چند وقتی بود اصرار داشت بخشهایی از مارجان را بخواند. بهش می‌گفتم بگذار به وقتش.

    خلاصه انگار بختش پریشب باز شد. قسمتی از مارجان را پرینت گرفتم و دادم دستش، گفتم بفرما، اینم مارجان. بنشین بخوان و نظرت را برایم بگو.

    با اشتیاق نشست پای مارجان. چند صفحه اول را که خواند رو کرد به من و با چشم گریان گفت: گریه‌م گرفته. چقدر تلخه مامان. ولی خوب نوشتی.

    گفتم شاید تلخیش به خاطر اینه که می‌دونی من نوشتم و تا حدودی از داستان خبر داری.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۹
طاهره مشایخ
شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ب.ظ

توصیف‌های بکر در داستان


   خانم سارا عرفانی، نویسنده پنجشنبه فیروزه‌ای، برایم نوشت:


   «یه فوت داستان نویسی بگم بهتون، برای ویرایش لحاظ کنید. شایدم بدونید. در توصیف‌ها دنبال خلق تعابیر جدید باشید گاهی وقتها. توصیف‌های بکر.»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۱۳
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ق.ظ

نهج البلاغه و مارجان


از مهر ماه در تلگرام گروهی تشکیل داده‌ایم برای مطالعه و روخوانی نهج البلاغه. تا آخر اسفند 53 خطبه خواندیم. امیرالمومنین (ع) در برخی از خطبه‌ها، افراد نالایق و غفلت‌زده را سرزنش می‌کند. گذشته آنها را به یادشان می‌آورد. به آنها هشدار و تذکر می‌دهد. این نکته اخلاقی برایم خیلی جالب و کاربردی بود. در قسمتی از مارجان می‌خوانیم:


«قربانعلی فهمیده بود که حالا وقتش شده که با مارجان محکم و جدی حرف بزند. یک وقتهایی آدمها نیاز دارند تا کسی جلویشان بایستد. داد بزند. فریاد کند. چیزهایی را به او یادآوری کند و حسابی یک مشت و مال کلامی به آدم بدهد تا حساب کار دستش بیاید. حالا قربانعلی نقش مشت و مال دهنده را داشت. بعضی‌ها همینطور یک ریز و بدون ترمز می‌روند و متوجه اطرافشان نیستند. کسی باید شخص را متوجه کند. گاهی تذکر، نوازش، مهربانی، گاهی هم دادوفریاد. اکنون کار مارجان به دادوفریاد و تذکر رسیده بود. معلوم بود قربانعلی مدتها این حرفها را در خودش جمع کرده و به خیالش الان وقت زدن این حرفهاست.»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۵
طاهره مشایخ
پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۳۵ ب.ظ

مارجان ختم به خیر شد با پایانی آبرومند


    مارجان در 15 بهمن 1394 همزمان با سالروز پیدایش ایده‌اش، با پایانی نسبتا آبرومند به سرانجام رسید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۳۵
طاهره مشایخ
شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۲۷ ب.ظ

مارجان و شهید گمنام


مارجان را به فال نیک میگیرم، وقتی هفته گذشته با این خبر روبرو شدم: 

وصیت‌نامه شهیدی که با مِهرِ مادری بر تار و پود قالیچه نقش می‌بندد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۷
طاهره مشایخ
سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۹ ق.ظ

مختصات مارجان: مارجان زن شهری نیست


      مارجان، زن قصه‌ی من، زن زحمتکشی است. زندگیش سنتی است. هنوز گرفتار زندگی ماشینی به آن معنایی که زنان شهری تجربه می‌کنند نشده است. مارجان هر فصل سبزی می‌کارد، سبزی مورد نیازش را روزانه می‌چیند، خودش سبزی را روی نمکگیر با ساطور ریز ریز خرد می‌کند. مارجان پیازداغش را خودش درست می‌کند. مرغ و گوشتش را خودش خرد می‌کند و از فروشگاه زنجیره‌ای گوشت و مرغ بسته‌بندی نمی‌خرد. کلا مارجان هم مثل خیلی از زنان روستایی روزانه خرید می‌کند و مثل زنان شهری نیست که هفته‌ای یک بار با ماشین بروند فروشگاه زنجیره‌ای بزرگ و کلی خرید کنند. مارجان کمی شبیه مادربزرگهایمان زندگی می‌کند.


    برای اینکه کمی شبیه مارجان شوم و حس او را کمی درک کنم، روز شنبه و یک‌شنبه شبیه مارجان شدم؛ یک عالمه سبزی خریدم، پاک کردم، خرد کردم ...

    بازار محلی رفتم، قاطی زنان محلی شدم، کمی با آنها زندگی کردم.


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۰۹
طاهره مشایخ
يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۲ ق.ظ

ورود ممنوعِ احساسات در مرحله پیش از چاپ


     هر چه مارجان به پایانش نزدیک‌تر می‌شود، حساسیت من هم بیشتر می‌شود. کار چاپی و مکتوب، بعد از انتشار دیگر بازگشتنی نیست. ممکن است در چاپ‌های بعدی، اثر ویرایش شود و غلط‌های احتمالی تصحیح شوند، اما اثری که رسیده دست مخاطب و در کتابخانه‌اش جا خوش کرده چه می‌شود؟ آیا می‌توان فراخوان داد که دوستان عزیز کتاب‌هایتان را بیاورید تا من غلط‌هایش را بگیرم!

     برای همین هم دوست دارم کتاب با کمترین غلط و اشتباه نوشتاری و محتوایی به دست خواننده برسد. شاید الان خیلی ذوق داشته باشم که کتاب زودتر چاپ شود و دست مخاطب برسد و من شاهد عکس‌العمل و بازخوردهای خوانندگان باشم، اما در این مورد باید عاقلانه رفتار کرد. در مرحله پیش از چاپ نباید به احساسات اجازه ورود داد. احساسات را باید خرج محتوای مارجان کنم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۸:۳۲
طاهره مشایخ


     برای بخش‌هایی از مارجان، نیاز به اطلاعات تخصصی ماهیگیری داشتم که باید از شخصی با تجربه ماهیگیریِ حرفه‌ای پرس‌و‌جو می‌کردم. قرعه به نام یکی از آشنایان افتاد. رفت سراغ جزئیات و اصرار داشت جزئیات وارد داستان شود. به او گفتم نیاز به جزئیات نیست. فقط می خواهم وقایع داستان با واقعیت ماهیگیری تناقض نداشته باشد و برای مخاطب باورپذیر باشد. بعد برایش توضیح دادم داستانم در بندرکیاشهر، بالامحله و کنار سفیدرود رخ می‌دهد و شخصیت‌هایم از محله بالامحله هستند، این آشنا اصرار داشت تعدادی عکس هم از سفیدرود توی کتاب بگذارم. به نظرش اینطوری برای خواننده جذاب‌تر و جالب‌تر است. برایش توضیح دادم که گذاشتن عکس، هم از لحاظ فنی کمی سخت است و هم هزینه چاپ و نهایتا قیمت کتاب را بالا می‌برد.

البته برای جلد کتاب ایده‌هایی دارم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۸:۲۵
طاهره مشایخ
جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ق.ظ

نوشتن عالمی دارد...

   

    نوشتن حال و حوصله می‌خواهد، یک روز حال نوشتن داریم و واژه‌ها همین‌طور لبریز می‌شوند و روزی هم جان آدم بالا می‌آید تا فقط یک واژه روی کاغذ یا صفحه مانیتور پیاده شود.

    القصه، پنجشنبه 26 آذر بخش مهمی از مارجان را نوشتم. چنان نوشتم که دست و گردنم از پا افتاد. تکه‌های احساسی و مادرانه خاصی بود. تمام وجودم درگیر بود. نوشتن و پیاده کردن احساسات مارجان و تبدیلشان به واژه‌های مکتوب ذهنم را خیلی خسته کرده بود. واژه‌ها روان شده بودند و خط به خط ردیف می‌شدند. اشک و واژه با هم سرازیر می‌شد. من داشتم تمام می‌شدم.

    

       کلیدواژه‌های این قسمت: مارجان، خدیجه، حلالیت، تاوان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۰:۳۰
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۹ ق.ظ

حفره‌های داستان


    به هنگام بازخوانی مارجان، بخش‌هایی از داستان به دلم نمی‌نشست. گاهی مصنوعی و تکراری به نظر می‌رسید. بعضی قسمت‌ها به نظرم خالی بود. انگار حفره‌ها و چاله‌هایی وجود داشت که باید با چیزی پر می‌شد. هفته‌ی گذشته در راه دانشگاه، یک دفعه چاره‌ای به ذهنم رسید. چیزی که برخی از حفره‌ها و چاله‌های مارجان را پر می‌کند. یک مشغله‌ی خوب برای مارجان پیدا کردم.


    همه‌ی آدمها برای خودشان دغدغه و مشغله‌هایی دارند. مثلا خود من، هر گاه کلافه و عصبانی می‌شوم می‌روم سراغ کتابخانه و کتاب‌هایم، کتاب‌ها را جابجا می‌کنم، یا لپ‌تاپ را روشن می‌کنم و سریع می‌نشینم به تایپ کردن؛ تبلت را دست می‌گیرم؛ گاهی هم می‌روم به آشپزخانه. حفره‌های زندگی روزمره من با کتاب و تایپ و گاهی هم ظرف شستن و آشپزی پر می‌شود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۰۷:۵۹
طاهره مشایخ