MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

15 بهمن 1393 زنی به نام مارجان با مختصات زنان جهان، همان زنانه ها، در ذهن زنی با همان مختصات متولد شد

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه
سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۲۷ ق.ظ

ذهنِ درگیرِ مارجان


مارجان گوشه ذهنم جا گرفته

می‌خواهم خانه تکانی کنم و تمامش را از ذهنم به روی کاغذ بیاورمش

نیاز به خانه تکانی ذهنی دارم

دوست دارم زودتر از فکر مارجان رها شوم

تا زمانیکه مارجان در قفس ذهنم اسیر و دربند است دست و دلم به کار دیگری نمی‌رود

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۲۷
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۴۱ ب.ظ

همذات‌پنداری با شخصیت داستانی


   با مارجان همذات‌پنداری می‌کنم. چون مادر هستم. چون شبیه مارجان را از نزدیک دیده‌ام. مادر هستم و به قول یکی از شخصیت‌های مارجان، گاهی فقط تا نوک بینی را می‌بینم. آری چون مادرم و احساس زن بودن و مادری گاهی بر عقل و منطق غلبه می‌کند. احساس مادرانه هر از گاهی زودتر از مغز کار می‌کند و عکس‌العمل نشان می‌دهد. و این از عهده و مسوولیت و توانایی روحی و جسمی زن خارج است، چون سرشت و ماهیت او چنین است. خالقش او را چنین آفریده. برای همین هم خداوند صلاح ندیده زن قاضی شود، مگر در مواردی خاص. مگر در موارد نادر.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۴۱
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۱۸ ب.ظ

مارجان پسردوست است


   یکی از دوستان نسخه‌ای از مارجان را خوانده بود و معترض بود به وابستگی مارجان به پسرش. می‌گفت: "مگر می‌شود مادر اینقدر به پسرش وابسته باشد!"

   گفتم: "چرا نمی‌شود. خوب هم می‌شود."

   سیاوش پسر اول مارجان است. در واقع مارجان به نوعی پسرزا است. هنوز هم هستند بسیاری از زنان روستایی و حتی شهری که پسردوست هستند و نسبت به پسرهایشان محبت خاصی دارند.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۱۸
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۴۲ ب.ظ

بعثت در خواننده

   

   جایی خوانده بودم که نوشتن باید باعث برانگیختگی و بعثت در خواننده شود. یعنی اگر نمی‌توانی باعث بعثت خواننده شوی، از نوشتن انصراف بده.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۴۲
طاهره مشایخ
يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۴۴ ب.ظ

نظریه روشنگری Theory of Illumination


  یکی از نظریه‌های هنری جیمز، نظریه روشنگری نام گرفته است. جیمز می‌گفت اگر شخصیت داستانیتان در مرکز دایره‌ای قرار گرفته است و با شخصیت‌های داستانی دیگر که او را احاطه کرده‌اند، تعامل می‌کند، در این صورت، هر بار که یکی از شخصیت‌های داستانی با شخصیت اصلی در تعامل است، شخصیت‌های دیگر می‌توانند جنبه‌های مختلف شخصیت اصلی را آشکار کنند. تمثیلی که هنری جیمز به کار می‌برد، قدم زدن به داخل یک اتاق تاریک و روشن کردن لامپ‌هایی است که در هر گوشه قرار گرفته است و نور آنها به کف اتاق می‌تابد. هر لامپ، یک بخش از اتاق را روشن می‌کند. به همین ترتیب، جنبه‌های مختلف شخصیت داستانی اصلی شما با آنچه افراد دیگر درباره او می‌گویند، روشن می‌شود.

 

حالا باید دید در مارجان شخصیت‌های فرعی خدیجه، قربانعلی و حتی فرزندانش در مکالمات و تعاملاتشان چگونه جنبه‌های مختلف شخصیت مارجان را آشکار می‌کنند.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۴
طاهره مشایخ
شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۵۶ ق.ظ

نفسهای آخر


چه تناقض شگفت انگیزی.

نفسهای آخر یک اثر، میشود تولد همان اثر.

با آخرین ضربه های من بر روی کیبورد، مارجان متولد میشود.

آغاز یک اثر، یک شخصیت. چیزی به متولد شدن مارجان من نمانده. از سال رسیدم به ماه. بعد هفته، روز و حالا دقیقه و لحظه.

تمام شدم تا مارجان متولد شود. خون دل ها خوردم.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۰:۵۶
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ب.ظ

این روزها


   مارجان‌جان، تی جان قربان بشم. تا تو زنده بشی من مُردم به خدا.

   برای تولد و بزرگ شدن دخترم اینقدر حرص و جوش نخوردم که برای تو دارم حرص می‌خوردم. چقدر سخت به دنیا میای مادرجان.

   مارجان، جان مرا گرفتی. از کت و کول افتادم. دیگه چشم و چار ندارم. دیگه خسته‌م کردی.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۴۹
طاهره مشایخ
سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۶ ق.ظ

چه گذشت بر مارجان


   «از اجباری کاغذ که می‌فرستاد آقاش می‌برد سیدکمال قرآن خوان براش بخونه. بعدش میومد برا من تعریف می‌کرد. حالا تو برام بخون.» مارجان اول جدی نمی‌گیرد حرف سلطان بانو را. اما وقتی در عمل انجام شده، با نگاه پر از التماس نامه را دراز کرد سمتش، آرزو می‌کرد ایکاش سواد نداشت.


    امروز این قسمت به ذهنم رسید و به داستان اضافه کردم. دلم خون شد تا این قسمت را بنویسم. خیلی دل می‌خواهد خواندن نامه‌هایی که سالها از نویسنده‌اش خبری نیست. آن هم خواندنش برای مادر نویسنده نامه. چه گذشت بر مارجان. چه دردی بر دلش سوار شد. دنیا بر سرش خراب شد. حتم مرده و زنده شده.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۰:۵۶
طاهره مشایخ
شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۳ ب.ظ

لحظه‌های بی‌اعتمادی و عقیمیِ نویسنده


   میرصادقی* معتقد است که برای هر نویسنده، حتی نویسنده‌های کارکشته لحظه‌های بی‌اعتمادی و عقیمی پیش می‌آید. نویسنده در چنین لحظات تردید و بی‌اعتمادی از نوشتن باز می‌ماند. تخیلش کند یا ایستا می‌شود. در نتیجه دچار ناامیدی و اضطراب می‌شود و فکر می‌کند به اصلا به اشتباه به این راه افتاده و به اصطلاح این‌کاره نیست و نمی‌تواند به این قلمرو وارد شود.

 

   حالا منِ جوجه نویسنده ببینید چه حالی دارم. گاهی دچار بی‌اعتمادی و عقیمی می‌شوم و تخیلم مثل زاینده رود خشکِ خشک می‌شود. چند روزی نمی‌نویسم و با خودم کلنجار می‌روم. می‌روم سراغ خواندن کتاب و داستان همشهری. بعد یک باره شب موقع خواب، درست زمانی که به قلم و کاغذ دسترسی ندارم تخیلم بیدار می‌شود و مثل سیل از سروکله‌ام جاری می‌شود. صبح که بیدار می‌شوم از آن تخیل ذره‌ای باقی نمانده!


*منبع: راهنمای رمان نویسی / جمال میرصادقی



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۳
طاهره مشایخ
جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۴ ب.ظ

مارجان واقعی


  هر زن و پیرزنی که میبینم از تیغ نگاهم در نمی‌رود. همه را با دقت تماشا می‌کنم و ذره ذره در ذهنم تحلیل می‌کنم. کلام و لحن و حرکات دستشان هم برایم جالب است. سبک زندگی و نوع لباس و تغذیه و حتی نماز خواندن و طرز عبادت و عزاداریشان هم برایم جالب شده.

باید سعی کنم تمام آنچه در این بیست و دو سال زندگی در گیلان از سبک زندگی این مردمان در ذهنم مانده و به صورت تجربه زیستی درآمده دوباره در ذهنم فعال کنم شاید جایی در اثر مارجان به کارم بیاید.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۲:۰۴
طاهره مشایخ