MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

15 بهمن 1393 زنی به نام مارجان با مختصات زنان جهان، همان زنانه ها، در ذهن زنی با همان مختصات متولد شد

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قصه‌ی بومی» ثبت شده است

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۹ ق.ظ

مختصات مارجان: مارجان زن شهری نیست


      مارجان، زن قصه‌ی من، زن زحمتکشی است. زندگیش سنتی است. هنوز گرفتار زندگی ماشینی به آن معنایی که زنان شهری تجربه می‌کنند نشده است. مارجان هر فصل سبزی می‌کارد، سبزی مورد نیازش را روزانه می‌چیند، خودش سبزی را روی نمکگیر با ساطور ریز ریز خرد می‌کند. مارجان پیازداغش را خودش درست می‌کند. مرغ و گوشتش را خودش خرد می‌کند و از فروشگاه زنجیره‌ای گوشت و مرغ بسته‌بندی نمی‌خرد. کلا مارجان هم مثل خیلی از زنان روستایی روزانه خرید می‌کند و مثل زنان شهری نیست که هفته‌ای یک بار با ماشین بروند فروشگاه زنجیره‌ای بزرگ و کلی خرید کنند. مارجان کمی شبیه مادربزرگهایمان زندگی می‌کند.


    برای اینکه کمی شبیه مارجان شوم و حس او را کمی درک کنم، روز شنبه و یک‌شنبه شبیه مارجان شدم؛ یک عالمه سبزی خریدم، پاک کردم، خرد کردم ...

    بازار محلی رفتم، قاطی زنان محلی شدم، کمی با آنها زندگی کردم.


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۰۹
طاهره مشایخ


     برای بخش‌هایی از مارجان، نیاز به اطلاعات تخصصی ماهیگیری داشتم که باید از شخصی با تجربه ماهیگیریِ حرفه‌ای پرس‌و‌جو می‌کردم. قرعه به نام یکی از آشنایان افتاد. رفت سراغ جزئیات و اصرار داشت جزئیات وارد داستان شود. به او گفتم نیاز به جزئیات نیست. فقط می خواهم وقایع داستان با واقعیت ماهیگیری تناقض نداشته باشد و برای مخاطب باورپذیر باشد. بعد برایش توضیح دادم داستانم در بندرکیاشهر، بالامحله و کنار سفیدرود رخ می‌دهد و شخصیت‌هایم از محله بالامحله هستند، این آشنا اصرار داشت تعدادی عکس هم از سفیدرود توی کتاب بگذارم. به نظرش اینطوری برای خواننده جذاب‌تر و جالب‌تر است. برایش توضیح دادم که گذاشتن عکس، هم از لحاظ فنی کمی سخت است و هم هزینه چاپ و نهایتا قیمت کتاب را بالا می‌برد.

البته برای جلد کتاب ایده‌هایی دارم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۸:۲۵
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ

باران، مارجان، کدو تنبل


    دوشنبه 18 آبان، هوای پاییزی، باران پاییزی و زندگی هم پاییزی است.


    کدوی تنبلی داشتم که قسمت شد ضیافتِ بارانِ پاییزی‌مان را تکمیل کند. کدو را روی تخته گوشت گذاشتم و خردش کردم. یاد مارجان افتادم. مارجان هم مثل هر گیله زن در هوای پاییزی بساط کدوی پخته راه می‌اندازد، تخمه‌هایش را تمیز می‌کند، کنار بخاری خشک می‌کند و شب‌چره خوشمزه‌ای برای شبهای پاییز و زمستانِ بچه‌ها و شوهرش آماده می‌کند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۸
طاهره مشایخ
يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ب.ظ

رمان محلی Regional Novel


    تکیه رمان محلی بر آیین و رسوم و لهجه‌ی شهرها و ولایات است. نه به این قصد که صبغه‌ی محلی Local Color پیدا کند؛ بلکه به این جهت که تاثیر اوضاع و احوال و عوامل محیطی را بر کردار و رفتار شخصیت‌های داستان نشان دهد و نحوه تفکر و احساسات قهرمانان داستان را با توجه به زمینه‌ها و مایه‌های محلی تعیین نماید. مثال این گونه رمان، ایالت یوکنا پاتافا اثر فاکنر و برخی از اثار رسول پرویزی و صادق چوبک(مثلا تنگسیر) است*.

ان‌شاءالله مارجان می‌خواهد یک رمان محلی و بومی باشد.


    * کتاب انواع ادبی/ سیروس شمیسا/ ص179


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۵
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۰۹ ب.ظ

من و خاطرات سفیدرود


      اکنون که رسیدم به قسمت خاطرات سفیدرود، مدام در حال مرور خاطرات جوانی و نوجوانی همسرم هستم. گاهی برایم از آن روزها می‌گوید. خواهرانش هم خاطرات زیادی دارند از این رودخانه در دوران مدرسه. حتی خود من که بومیِ بندر کیاشهر نیستم نیز خاطراتی از این رودخانه معروف دارم. بیست سال پیش، آن روزها که هنوز پل کیاشهر را نزده بودند و برای رفتن از این سوی محل به سمت میان محله باید با قایق از رودخانه رد می‌شدیم. در واقع رودخانه سفیدرود منطقه‌ی بندر کیاشهر را به دو قسمت تقسیم کرده: بالا محله و میان محله. و البته ادامه میان محله هم مرکز کیاشهر است. خیلی‌ها بندر کیاشهر را به بندر فرحناز می‌شناسند. سالی چند بار مجبور بودیم خانوادگی از رودخانه رد شویم:

-                  تاسوعا عاشورا که می‌رفتیم منزل پدرشوهرم و از آنجا همه با هم می‌رفتیم منزل خواهر شوهر بزرگ.

-                  ایام نوروز برای عیددیدنی خاله خانمی و خواهر شوهر.

-                 گاهی هم برای مراسم ختم یا مراسم درگذشت اقوام.


    مهمانان و کسانی که ماشین داشتند مجبور بودند این مسیر کوتاه را دور بزنند و از لشت نشاء به کیاشهر بروند. مثلا ایام نوروز برای مهمانان نوروزی خیلی سخت می‌شد. نصف فامیل بالا محله سکنی داشتند و تعدادی هم میان محله یا خود کیاشهر. گاهی مهمانان برای ظهر این ورِ رودخانه دعوت داشتند و شب آن ورِ رودخانه! مجبور بودند کلی بنزین بسوزانند و مسیر پنج دقیقه‌ای را نیم ساعته طی کنند تا صله ارحام به جا بیاورند.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۹
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۴۶ ب.ظ

خاطرات سفیدرود


      واژه‌های مارجانی در تاریخ چهارشنبه 5 فروردین 1394 به شرح زیر است:


    مارجان هر وقت دلش می‌گرفت بهترین جا برایش کنار رودخانه بود. از رودخانه خاطرات تلخی داشت؛ اما خاطرات شیرین هم کم نبودند. خاطرات قشنگ، خاطراتی که با یادآوری‌شان قلبش می‌تپید، نفسش تند می‌شد، گاهی نفسش درنمی‌آمد، لبخندی می‌شد صورتش و دلش غش می‌رفت، گاهی دلش به شور می‌افتاد، شور جوانی و دوران دختری. و همیشه آخر خاطرات شیرینش به آهی از ته دل و خیسی صورتش منتهی می‌شد.

    مثلا آن وقت‌ها که راهنمایی بود و با دخترها و پسرهای دیگر کنار رودخانه منتظر قایق عمو شعبان بودند. دخترها کیف بافتنی و چرمی بر دوش داشتند و پسرها اکثرا فقط دو تا کتاب به دست داشتند.

    هوای کنارِ رودخانه صبح خیلی سرد می‌شد و سوز می‌آمد، حتی بهار و پاییز؛ و کار به کلاه و بادگیر می‌کشید. چندتایی از پسرها که خیلی سرمایی بودند و کمتر به ظاهرشان توجه داشتند بادگیر ماهیگیری پدرشان را می‌پوشیدند. دخترها شال‌گردن‌های دست‌بافشان را دور صورت می‌پیچیدند تا سوز سرما صورت سفید و سرخ‌شان را خراب نکند.

دخترها چندتا چندتا کنار هم پچ پچ می‌کردند و پسرها هم مسابقه سنگ‌اندازی به رودخانه راه می‌انداختند. فقط صبح‌هایی که باران می‌بارید سکوت بود، روزهای غیربارانی همهمه و سروصدا بود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۶
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ق.ظ

قصه‌ی بومی


مارجان می‌خواهد یک قصه‌ی بومی شود. یک قصه‌ی بومی با شخصیت‌های بومی، فرهنگ و آداب و رسوم بومی. با چاشنی تعدادی واژه و عبارت بومی.

مارجان نوشته می‌شود تا فرهنگ بومی‌اش را تاریخی کند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۱۰
طاهره مشایخ
پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۳۸ ب.ظ

با او همسن هستم


  من نیز با مارجان جان می‌گیرم و بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوم. شاید از لحاظ سنی با مارجان هم‌سن باشم، اما تعداد نفس‌هایی که او کشیده بسیار بیشتر است، یعنی عمیق‌تر و پاک‌تر است. او در هوای پاک روستایی، بدون آلودگی صوتی و هوایی نفس کشیده، دوران کودکی و نوجوانی، با آواز مرغ و خروس و اردک و غاز از خواب بیدار شده و صبحانه‌اش تخم مرغ و کره و پنیر محلی بوده. او زندگی کرده، زندگی به معنای واقعی. همان زندگی‌هایی که در قصه‌ها می‌خوانیم و در فیلم‌ها می‌بینیم؛ البته از نوع واقعیِ واقعی.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۳۸
طاهره مشایخ
شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

زن قصه‌ی من زنی از دیار باران است


     پنج شنبه‌ها می‌رویم همان‌جا که محل زندگیِ زن قصه‌ی من است. او در جایی زندگی می‌کند که من بیست سال است هر پنج شنبه به آنجا می‌روم. تعطیلاتم همانجاست؛ اول نوروز؛ گاهی سیزده بدرها؛ و خلاصه شاید روزهای بازنشستگی‌ام را هم همانجا به سر ببرم.

    زن قصه‌ی من زاده‌ی روستایی کوچک است. کنار سفیدرود زندگی می‌کند. با دریا و رودخانه بزرگ شده است.

در هوای بیجار و شالیزار نفس کشیده است. رنجِ برنج، یعنی همان "به رنج" را کشیده است. مادرش، مادربزرگش و تمام اجداد و نیاکانش در همین دیار و سرزمین نفس کشیده‌اند. هوای پاک را بلعیده‌اند.


    زن قصه‌ی من زنی از دیار باران است.


    مارجان گیلک است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۳۰
طاهره مشایخ