MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

15 بهمن 1393 زنی به نام مارجان با مختصات زنان جهان، همان زنانه ها، در ذهن زنی با همان مختصات متولد شد

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ

تولستوی: یک تکه از گوشت خود را در داستان جا بگذار!

    

  تولستوی می‌گوید:


  "نویسنده باید تنها زمانی شروع به نوشتن کند که آمادگی این را داشته باشد که با هر بار که قلمش را درون مرکبدان فرو می‌برد یک تکه از گوشت تن خود را در آن جا بگذارد."


      و من آن روز که داشتم واژگون شدن قایق را شرح می‌دادم، گویی تمام وجودم خودِ قصه شد، تمام سلول‌های تنم شد تک‌تک آنها که غرق شدند. من آن روز تکه‌هایی از جانم را در واژه‌ها می‌گذاشتم و تقدیم مارجان می‌کردم؛ لقمه‌لقمه؛ تکه‌تکه؛ انگار وحی آمده که خواننده باید جزء به جزء، همه‌ی حوادث را دقیق و با تمام وجود حس کند که مثلا چه شد هنگام واژگونی قایق و چه بلایی سر سرنشینان آمد.

و البته چه بلا بر سر دلِ من آمد.

اگر بخواهم تمام مصیبت‌های مارجان را این‌گونه شرح دهم که انتهای قصه از من فقط یک قصه‌گوی چهل تکه‌ی خواهد ماند.

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۴۱
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۴۴ ب.ظ

نویسنده‌ی وسواسی؟


گاهی فکر می‌کنم هنوز آن‌قدر ورزیده و ماهر نشده‌ام برای خلق مارجان، برای ادامه‌ی مارجان.

شاید آن را برای روز مبادا در چنته ذخیره کنم؛

شاید روزی خودش عمل آید؛ خودش به صدا درآید و درونم را به جوش بیاورد که زود باش!

زود باش مرا بنویس! مرا خلق کن!

من درون کتابِ ذهنت نوشته شدم، فقط باید پوشش اضافی را کنار بزنی و مرا آشکار کنی.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۴۴
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۲۸ ب.ظ

حظّ وافر

 

   نویسنده از نوشتن حظّ می‌برد و خواننده باید حظّ وافر ببرد. نویسنده باید چنان در داستانش غرق شود که خواننده را هم با خود به اعماق داستان ببرد. هر دو با هم غرق شوند به اعماق قصه و درون شخصیت‌ها و حوادث و وقایع. خود نویسنده باید از صحنه‌ها، شخصیت‌ها و واژه‌ها و عبارات توصیفی و شرح وقایع حظّ وافر ببرد تا بتواند همه‌ی این‌ها را به خواننده نیز انتقال دهد.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۲۸
طاهره مشایخ
جمعه, ۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۲۳ ب.ظ

قصه‌گو در تحریم است!

 

   

   به عنوان خالق مارجان و قصه‌گوی قصه‌ی مارجان فعلا در تحریم هستم؛ در تحریمِ خواندن رمان و داستان و قصه!

   تصمیم داشتم سال جدید چندین رمان بخوانم؛ مثلا: "من زنده‌ام"؛ و نیز چندین زندگی نامه خوب.

اما فعلا در تحریم هستم. از این می‌ترسم که مبادا بر سبک نوشتاری، واژگان و ادبیاتم تاثیر بگذارد. مبادا مسیر داستان و جزییاتش تغییر کند.


  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۲۳
طاهره مشایخ
پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۵۳ ق.ظ

مثلِ همه


      مارجان لایه لایه است. مثل همه آدم‌های دنیا؛ مثل بقیه، مثل من، مثل شما. مارجان هزار لایه است؛ مثل من و شما، مثل همه. خوب مارجان هم آدم است و هزار رو دارد. صافِ صاف نیست. مثل آبِ چشمه زلال نیست. مثل آبِ رودخانه است، پر از گل و لای. شاید ظاهرش صاف باشد، اما از درون کمی ناخالصی دارد، مثل همه، مثل من، مثل تو، مثل همه.


     مارجان را باید با همه ناخالصی‌ها و گل و لایش قبول کرد. درهمِ درهم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۳
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۳۲ ب.ظ

طبیعت سبز و آبی


    مارجانِ قصه‌ی من در بندر کیاشهر زندگی می‌کند. مکان زندگی‌اش کنار دریا، کنار رودخانه، کنار طبیعت سبز و آبی است. مارجان زنِ بومی گیلان است. یک بانوی گیلکِ تمام عیار.

طراحی قصه‌ی مارجان باید بومیِ گیلان باشد. طراحی صحنه‌اش باید روستایی-شهری باشد. مارجان هویت گیلک دارد و می‌خواهد راویِ قصه‌ای بومی از دیار گیلان باشد.

   مارجان نماینده‌ی همه زنان این دیار و سرزمین است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۳۲
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۰۹ ب.ظ

من و خاطرات سفیدرود


      اکنون که رسیدم به قسمت خاطرات سفیدرود، مدام در حال مرور خاطرات جوانی و نوجوانی همسرم هستم. گاهی برایم از آن روزها می‌گوید. خواهرانش هم خاطرات زیادی دارند از این رودخانه در دوران مدرسه. حتی خود من که بومیِ بندر کیاشهر نیستم نیز خاطراتی از این رودخانه معروف دارم. بیست سال پیش، آن روزها که هنوز پل کیاشهر را نزده بودند و برای رفتن از این سوی محل به سمت میان محله باید با قایق از رودخانه رد می‌شدیم. در واقع رودخانه سفیدرود منطقه‌ی بندر کیاشهر را به دو قسمت تقسیم کرده: بالا محله و میان محله. و البته ادامه میان محله هم مرکز کیاشهر است. خیلی‌ها بندر کیاشهر را به بندر فرحناز می‌شناسند. سالی چند بار مجبور بودیم خانوادگی از رودخانه رد شویم:

-                  تاسوعا عاشورا که می‌رفتیم منزل پدرشوهرم و از آنجا همه با هم می‌رفتیم منزل خواهر شوهر بزرگ.

-                  ایام نوروز برای عیددیدنی خاله خانمی و خواهر شوهر.

-                 گاهی هم برای مراسم ختم یا مراسم درگذشت اقوام.


    مهمانان و کسانی که ماشین داشتند مجبور بودند این مسیر کوتاه را دور بزنند و از لشت نشاء به کیاشهر بروند. مثلا ایام نوروز برای مهمانان نوروزی خیلی سخت می‌شد. نصف فامیل بالا محله سکنی داشتند و تعدادی هم میان محله یا خود کیاشهر. گاهی مهمانان برای ظهر این ورِ رودخانه دعوت داشتند و شب آن ورِ رودخانه! مجبور بودند کلی بنزین بسوزانند و مسیر پنج دقیقه‌ای را نیم ساعته طی کنند تا صله ارحام به جا بیاورند.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۹
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۴۶ ب.ظ

خاطرات سفیدرود


      واژه‌های مارجانی در تاریخ چهارشنبه 5 فروردین 1394 به شرح زیر است:


    مارجان هر وقت دلش می‌گرفت بهترین جا برایش کنار رودخانه بود. از رودخانه خاطرات تلخی داشت؛ اما خاطرات شیرین هم کم نبودند. خاطرات قشنگ، خاطراتی که با یادآوری‌شان قلبش می‌تپید، نفسش تند می‌شد، گاهی نفسش درنمی‌آمد، لبخندی می‌شد صورتش و دلش غش می‌رفت، گاهی دلش به شور می‌افتاد، شور جوانی و دوران دختری. و همیشه آخر خاطرات شیرینش به آهی از ته دل و خیسی صورتش منتهی می‌شد.

    مثلا آن وقت‌ها که راهنمایی بود و با دخترها و پسرهای دیگر کنار رودخانه منتظر قایق عمو شعبان بودند. دخترها کیف بافتنی و چرمی بر دوش داشتند و پسرها اکثرا فقط دو تا کتاب به دست داشتند.

    هوای کنارِ رودخانه صبح خیلی سرد می‌شد و سوز می‌آمد، حتی بهار و پاییز؛ و کار به کلاه و بادگیر می‌کشید. چندتایی از پسرها که خیلی سرمایی بودند و کمتر به ظاهرشان توجه داشتند بادگیر ماهیگیری پدرشان را می‌پوشیدند. دخترها شال‌گردن‌های دست‌بافشان را دور صورت می‌پیچیدند تا سوز سرما صورت سفید و سرخ‌شان را خراب نکند.

دخترها چندتا چندتا کنار هم پچ پچ می‌کردند و پسرها هم مسابقه سنگ‌اندازی به رودخانه راه می‌انداختند. فقط صبح‌هایی که باران می‌بارید سکوت بود، روزهای غیربارانی همهمه و سروصدا بود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۶
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ق.ظ

قصه‌ی بومی


مارجان می‌خواهد یک قصه‌ی بومی شود. یک قصه‌ی بومی با شخصیت‌های بومی، فرهنگ و آداب و رسوم بومی. با چاشنی تعدادی واژه و عبارت بومی.

مارجان نوشته می‌شود تا فرهنگ بومی‌اش را تاریخی کند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۱۰
طاهره مشایخ