خاطرات سفیدرود
واژههای مارجانی در تاریخ چهارشنبه 5 فروردین 1394 به شرح زیر است:
مارجان هر وقت دلش میگرفت بهترین جا برایش کنار رودخانه بود. از رودخانه خاطرات تلخی داشت؛ اما خاطرات شیرین هم کم نبودند. خاطرات قشنگ، خاطراتی که با یادآوریشان قلبش میتپید، نفسش تند میشد، گاهی نفسش درنمیآمد، لبخندی میشد صورتش و دلش غش میرفت، گاهی دلش به شور میافتاد، شور جوانی و دوران دختری. و همیشه آخر خاطرات شیرینش به آهی از ته دل و خیسی صورتش منتهی میشد.
مثلا آن وقتها که راهنمایی بود و با دخترها و پسرهای دیگر کنار رودخانه منتظر قایق عمو شعبان بودند. دخترها کیف بافتنی و چرمی بر دوش داشتند و پسرها اکثرا فقط دو تا کتاب به دست داشتند.
هوای کنارِ رودخانه صبح خیلی سرد میشد و سوز میآمد، حتی بهار و پاییز؛ و کار به کلاه و بادگیر میکشید. چندتایی از پسرها که خیلی سرمایی بودند و کمتر به ظاهرشان توجه داشتند بادگیر ماهیگیری پدرشان را میپوشیدند. دخترها شالگردنهای دستبافشان را دور صورت میپیچیدند تا سوز سرما صورت سفید و سرخشان را خراب نکند.
دخترها چندتا چندتا کنار هم پچ پچ میکردند و پسرها هم مسابقه سنگاندازی به رودخانه راه میانداختند. فقط صبحهایی که باران میبارید سکوت بود، روزهای غیربارانی همهمه و سروصدا بود.