MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

15 بهمن 1393 زنی به نام مارجان با مختصات زنان جهان، همان زنانه ها، در ذهن زنی با همان مختصات متولد شد

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خالق رمان» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ق.ظ

خام بودم... پخته شدم


   نویسنده با نوشتن پخته می‌شود. از خامی درمی‌آید و کم کم زندگی را بیشتر و بیشتر درک می‌کند. با شخصیت‌ها بزرگ می‌شود. با آنها نفس می‌کشد. با آنها زندگی می‌کند.

   من نیز با مارجان بزرگ شدم. با مارجان مادرانه‌هایم را دوره کردم. بایدها و نبایدهای مادر بودن را تجربه کردم. من شدم مارجان گاهی. به سادگیش غبطه خوردم. برای او بودن حسرت خوردم. خواستم آنی باشم که مارجان هست.

   فکر می‌کردم من دارم به مارجان هویت و شخصیت می‌دهم. غافل از اینکه مارجان دارد مرا می‌پزد و پخته می‌کند. مارجان دارد هویتم را کامل می‌کند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۱:۴۳
طاهره مشایخ
سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۹ ق.ظ

مختصات مارجان: مارجان زن شهری نیست


      مارجان، زن قصه‌ی من، زن زحمتکشی است. زندگیش سنتی است. هنوز گرفتار زندگی ماشینی به آن معنایی که زنان شهری تجربه می‌کنند نشده است. مارجان هر فصل سبزی می‌کارد، سبزی مورد نیازش را روزانه می‌چیند، خودش سبزی را روی نمکگیر با ساطور ریز ریز خرد می‌کند. مارجان پیازداغش را خودش درست می‌کند. مرغ و گوشتش را خودش خرد می‌کند و از فروشگاه زنجیره‌ای گوشت و مرغ بسته‌بندی نمی‌خرد. کلا مارجان هم مثل خیلی از زنان روستایی روزانه خرید می‌کند و مثل زنان شهری نیست که هفته‌ای یک بار با ماشین بروند فروشگاه زنجیره‌ای بزرگ و کلی خرید کنند. مارجان کمی شبیه مادربزرگهایمان زندگی می‌کند.


    برای اینکه کمی شبیه مارجان شوم و حس او را کمی درک کنم، روز شنبه و یک‌شنبه شبیه مارجان شدم؛ یک عالمه سبزی خریدم، پاک کردم، خرد کردم ...

    بازار محلی رفتم، قاطی زنان محلی شدم، کمی با آنها زندگی کردم.


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۰۹
طاهره مشایخ
يكشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۷ ب.ظ

تکه‌هایی از نویسنده


     بسیاری از نویسندگان شبیه داستان‌هایشان هستند و یا برعکس؛ داستان‌هایشان شبیه آنهاست.  فرزانه طاهری در مورد هوشنگ گلشیری می‌گوید:


     تکه‌هایی از هوشنگ گلشیری در همه‌ی داستان‌هایش هست. او روشنفکری است شهری از طبقه متوسط. او خودش و دوستانش را تکه تکه کرده و در دل داستان‌هایش جا داده.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۳:۳۷
طاهره مشایخ
شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ب.ظ

مارجان و شهید گمنام


     داستان مارجان حول محوریت یک زن است. موضوع مشخص است و اتفاقات و حوادث نیز کم و بیش از پیش تعیین شده است. اما گاهی اوقات در طول نگارش، اتفاقات و حوادث تلخ و شیرین می‌تواند مسیر داستان را تغییر دهد. این تغییر می‌تواند اساسی باشد و یا جزئی. چرا که خالق داستان، انسان است و پر از احساس و عواطف. پر از تاثیرپذیری از محیط و پیرامونش.


    یکی از این اتفاقات شیرین، تشییع دو شهید گمنام در دانشگاه آزاد رشت است که روند داستان را کمی تغییر داد. وزنه یکی از شخصیت‌های داستان سنگین‌تر شد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۲۱:۱۸
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ق.ظ

مادر و پسر


   گاهی فکر می‌کنم به عنوان مادری که دختر دارد و فقط تجربه‌ی احساسات رقیق دخترانه را دارد، چطور می‌توانم از پس احساسات مادریِ مارجان در قبال پسرش برآیم؟

    مارجان در کشاکش داستان، مدام با پسرش مواجه و درگیر است.


    آیا من که پسر ندارم، می‌توانم این رابطه‌ها و کشمکش‌های مادر و پسری را با واژگان زبانم نشان دهم؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۰:۳۲
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ

مصائب نویسندگی: نویسنده در سفر است!


    یکی از مصائب نویسندگی این است که خالق اثر نباید پشتش باد بخورد!

    که اگر باد بخورد، وای به حال نویسنده. نویسنده‌ی بدبخت تا بخواهد با روند داستان و کشمکش‌های شخصیت‌های آن کنار بیاید، کلی زمان می‌برد. حتی ممکن است کمی تغییرات و اصلاحات نیز رخ دهد. مثلا تصور کنید نویسنده چند روزی در سفر است؛ مسلما قصه و شخصیت‌هایش از ذهن خالق اثر خارج نمی‌شود؛ اما در طول سفر، نویسنده تجاربِ زندگی کسب می‌کند. و از آنجا که خالق اثر از خود زندگی می‌نویسد، پس تغییر در جزییات داستان خیلی بعید نیست.

     این مقدمه را گفتم تا بگویم پشتِ منِ خالقِ مارجان باد خورده. حسابی هم باد خورده. هشت روز رفتم این ور و آن ور و گردش و مَردِش! البته تمام مدت مارجان در ذهن و جانم نفس می‌کشید؛ اما نفس کشیدنِ شخصیت داستانی در ذهن و دل و جان کجا و دوباره نوشتن حالات روحی و رویدادهای قصه کجا!!!


پ.ن: این مطلب شاید در آینده در نقد تکوینی مارجان به کار آید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۶
طاهره مشایخ
يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ب.ظ

رمان محلی Regional Novel


    تکیه رمان محلی بر آیین و رسوم و لهجه‌ی شهرها و ولایات است. نه به این قصد که صبغه‌ی محلی Local Color پیدا کند؛ بلکه به این جهت که تاثیر اوضاع و احوال و عوامل محیطی را بر کردار و رفتار شخصیت‌های داستان نشان دهد و نحوه تفکر و احساسات قهرمانان داستان را با توجه به زمینه‌ها و مایه‌های محلی تعیین نماید. مثال این گونه رمان، ایالت یوکنا پاتافا اثر فاکنر و برخی از اثار رسول پرویزی و صادق چوبک(مثلا تنگسیر) است*.

ان‌شاءالله مارجان می‌خواهد یک رمان محلی و بومی باشد.


    * کتاب انواع ادبی/ سیروس شمیسا/ ص179


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۵
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۹ ب.ظ

ثبات فکری-احساسی نویسنده


   یک ماهی می‌شود که حتی یک واژه هم خرج مارجان نکردم. اگرچه همچنان فکرم مشغول مارجان است. گاهی نکاتی یادم می‌آید و در دفتری که مخصوص مارجان است یادداشت می‌کنم. مشغله ذهنی مانع از این می‌شود که تمام و کمال در خدمت نوشتن مارجان باشم. نوشتن داستان و قصه و رمان نیاز به ثبات فکری، ذهنیِ و احساسی نسبی دارد. به نظر من نویسنده و خالق اثر نباید زیادی شاد یا زیادی غمگین باشد. چرا که این عدم ثبات فکری و احساسی هم به اصالت و کیفیت کار لطمه می‌زند و هم به خواننده منتقل خواهد شد.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۹
طاهره مشایخ
يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۳۸ ب.ظ

منتقدان نویسنده را کشف می‌کنند!


   نویسنده در نوشتن قصه، داستان و رمان سعی می‌کند از نمایاندن درون خود پرهیز کند. نهایت تلاشش را می‌کند و محتاطانه می‌نویسد تا مبادا زوایای درونی‌اش که همیشه سعی در پنهان کردنش دارد بر خوانندگان هویدا شود. اما علی‌رغم تمام این تلاش‌ها، منتقدان و خوانندگان باهوش خیلی سریع به برخی از زوایای درونی نویسنده پی می‌برند و بسیاری از ویژگی‌های نادیده و پنهان نویسنده را کشف می‌کنند: ویژگی‌هایی که خود نویسنده سال‌ها تلاش کرده از دیگران مخفی کند و محتاطانه زندگی کرده و آثارش را هم محتاطانه نوشته!!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۸
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۲۸ ب.ظ

حظّ وافر

 

   نویسنده از نوشتن حظّ می‌برد و خواننده باید حظّ وافر ببرد. نویسنده باید چنان در داستانش غرق شود که خواننده را هم با خود به اعماق داستان ببرد. هر دو با هم غرق شوند به اعماق قصه و درون شخصیت‌ها و حوادث و وقایع. خود نویسنده باید از صحنه‌ها، شخصیت‌ها و واژه‌ها و عبارات توصیفی و شرح وقایع حظّ وافر ببرد تا بتواند همه‌ی این‌ها را به خواننده نیز انتقال دهد.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۲۸
طاهره مشایخ