MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

15 بهمن 1393 زنی به نام مارجان با مختصات زنان جهان، همان زنانه ها، در ذهن زنی با همان مختصات متولد شد

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خالق رمان» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۳۸ ب.ظ

با او همسن هستم


  من نیز با مارجان جان می‌گیرم و بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوم. شاید از لحاظ سنی با مارجان هم‌سن باشم، اما تعداد نفس‌هایی که او کشیده بسیار بیشتر است، یعنی عمیق‌تر و پاک‌تر است. او در هوای پاک روستایی، بدون آلودگی صوتی و هوایی نفس کشیده، دوران کودکی و نوجوانی، با آواز مرغ و خروس و اردک و غاز از خواب بیدار شده و صبحانه‌اش تخم مرغ و کره و پنیر محلی بوده. او زندگی کرده، زندگی به معنای واقعی. همان زندگی‌هایی که در قصه‌ها می‌خوانیم و در فیلم‌ها می‌بینیم؛ البته از نوع واقعیِ واقعی.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۳۸
طاهره مشایخ
پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۳۲ ب.ظ

احساس مسوولیت نسبت به شخصیت‌های قصه


       به عنوان خالق و پدیدآورنده‌ی مارجان، نسبت به او احساس مسوولیت دارم؛ نوعی تعصب؛ نوعی غیرت. نمی‌توانم هر بلایی سرش بیاورم. نمی‌توانم هر کلمه‌ای را به او نسبت دهم، نمی‌توانم بگذارم هر رفتاری از او سر بزند. تکه‌هایی از قصه، باید مارجان را بدجنس نشان دهم؛ شاید هم بخیل، حسود، حریص، حساس، اما نمی‌توانم. انگار مادرش هستم و او فرزندم: فرزند خردسالی که دارد کم‌کم بزرگ می‌شود و جان می‌گیرد. جان می‌گیرد و بزرگ‌تر هم می‌شود.

     

      مادرها فرزندان‌شان را بدون نقص می‌بینند، بدون عیب، کامل و همه‌چیز تمام!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۳۲
طاهره مشایخ
جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۳۷ ق.ظ

نویسنده دلش ریش می‌شود گاهی


     برای نویسنده، نوشتن تکه‌هایی از داستان خیلی سخت و دشوار است. اینکه غم و غصه‌ی یک آدم را با واژه‌های بی روح زبان نشان دهیم و به خواننده منتقل کنیم کار سهل و آسانی نیست. واژه‌های بی جان و بی روح زبان باید احساسات و درد و رنج و شادی و خوشی آدم‌های خیالی را روح و جان ببخشند.

هفته‌ی گذشته رسیدم به قسمتی از داستان که مارجان ضجه می‌زند و از شدت شیون و زاری گلویش خراش می‌افتد. نوشتن این تکه خیلی سخت بود. دلم به درد آمد. غم دنیا بر سرم خراب شد. گاهی دلم نمی‌آید شخصیت داستانم اینقدر رنج بکشد. خوب من خالق و خدای شخصیت‌های داستانم هستم و می‌توانم آنها را جور دیگری خلق کنم و فقط زیبایی‌ها و خوشی‌های زندگی‌شان را به تصویر بکشم.

اما مگر زندگی همین است؟ فقط شادی دارد؟ فقط تولد دارد؟ فقط موفقیت و پیروزی دارد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۳۷
طاهره مشایخ