MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

15 بهمن 1393 زنی به نام مارجان با مختصات زنان جهان، همان زنانه ها، در ذهن زنی با همان مختصات متولد شد

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مصائب نویسندگی» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ب.ظ

مصائب نویسندگی: نویسنده غصه دارد


زنان دات آی تی که تمام شد سکه‌ای به عنوان هدیه به من دادی.

Modern Passages را که نوشتم هدیه‌ای دیگر.

گفتی مارجان را تمام کنی، هدیه‌ای بزرگ‌تر.

فکر می‌کنی من دلم به هدایای تو خوش است؟!

وقتی آن روز مطالب وبلاگم را باذوق خواندی من هم با تو ذوق کردم... می‌پرسیدی اینجا منظورت چیست؟ آنجا منظورت کیست؟

می‌خواهم تو را خوشحال کنم. می‌خواهم به قول خودت بخشی از این هوارهایی که به سرت آمده کم کنم.

می‌خواهم لبخندت را ببینم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۶
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۴۳ ب.ظ

مصائب نویسندگی: نویسنده غصه دارد


از مادرانه‌های مارجان می‌نویسم و خودم غرق مادرانه‌های مادرم شدم.

دیشب تا دم اتوبوس آمد. با آن حال زارش...

بارها گفتی که یک سال اخیر، دو تا هوار روی سرت آمده...

هر بار قلبم شکست. دلم خون شد. خلوتی پیدا کردم و اشک ریختم.

چطور می‌شود با این دلِ خونین، با این دل پر از کینه و غم، از مارجان بنویسم!؟

توانش را ندارم... مادرانه‌های مادرم را چه کنم؟

در گزارش یک زبانشناس پستی زدم که چرا تعداد زنان نویسنده کم است؟!

چطور می‌شود چهره و نگاه مادرم را که تا دم اتوبوس دنبالم بود فراموش کنم؟

این جمله‌ت مدام در گوشم زنگ می‌زند: دو تا هوار روی سرم آمده...


ایکاش می‌توانستم این هوارها را از روی سرت بردارم.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۳
طاهره مشایخ
جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ق.ظ

نوشتن عالمی دارد...

   

    نوشتن حال و حوصله می‌خواهد، یک روز حال نوشتن داریم و واژه‌ها همین‌طور لبریز می‌شوند و روزی هم جان آدم بالا می‌آید تا فقط یک واژه روی کاغذ یا صفحه مانیتور پیاده شود.

    القصه، پنجشنبه 26 آذر بخش مهمی از مارجان را نوشتم. چنان نوشتم که دست و گردنم از پا افتاد. تکه‌های احساسی و مادرانه خاصی بود. تمام وجودم درگیر بود. نوشتن و پیاده کردن احساسات مارجان و تبدیلشان به واژه‌های مکتوب ذهنم را خیلی خسته کرده بود. واژه‌ها روان شده بودند و خط به خط ردیف می‌شدند. اشک و واژه با هم سرازیر می‌شد. من داشتم تمام می‌شدم.

    

       کلیدواژه‌های این قسمت: مارجان، خدیجه، حلالیت، تاوان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۰:۳۰
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ق.ظ

مادر و پسر


   گاهی فکر می‌کنم به عنوان مادری که دختر دارد و فقط تجربه‌ی احساسات رقیق دخترانه را دارد، چطور می‌توانم از پس احساسات مادریِ مارجان در قبال پسرش برآیم؟

    مارجان در کشاکش داستان، مدام با پسرش مواجه و درگیر است.


    آیا من که پسر ندارم، می‌توانم این رابطه‌ها و کشمکش‌های مادر و پسری را با واژگان زبانم نشان دهم؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۰:۳۲
طاهره مشایخ
سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ب.ظ

مارجان با حوادث روزگار رقم می‌خورد


    تصمیم داشتم از شنبه حسابی بنشینم به نوشتن مارجان و فصل آخرش را تمام کنم. اما جنایت سعودی‌ها حال و حوصله‌ای برایم نگذاشته. در داستانم وقفه افتاده. این روزها دوست دارم از سکوت مرگبار و غمناکی بنویسم که سراسر وطن را گرفته. همینطور پیش برود غمباد می‌گیریم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۲
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ

مصائب نویسندگی: نویسنده در سفر است!


    یکی از مصائب نویسندگی این است که خالق اثر نباید پشتش باد بخورد!

    که اگر باد بخورد، وای به حال نویسنده. نویسنده‌ی بدبخت تا بخواهد با روند داستان و کشمکش‌های شخصیت‌های آن کنار بیاید، کلی زمان می‌برد. حتی ممکن است کمی تغییرات و اصلاحات نیز رخ دهد. مثلا تصور کنید نویسنده چند روزی در سفر است؛ مسلما قصه و شخصیت‌هایش از ذهن خالق اثر خارج نمی‌شود؛ اما در طول سفر، نویسنده تجاربِ زندگی کسب می‌کند. و از آنجا که خالق اثر از خود زندگی می‌نویسد، پس تغییر در جزییات داستان خیلی بعید نیست.

     این مقدمه را گفتم تا بگویم پشتِ منِ خالقِ مارجان باد خورده. حسابی هم باد خورده. هشت روز رفتم این ور و آن ور و گردش و مَردِش! البته تمام مدت مارجان در ذهن و جانم نفس می‌کشید؛ اما نفس کشیدنِ شخصیت داستانی در ذهن و دل و جان کجا و دوباره نوشتن حالات روحی و رویدادهای قصه کجا!!!


پ.ن: این مطلب شاید در آینده در نقد تکوینی مارجان به کار آید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۶
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ق.ظ

شروع دوباره مارجان


     با انرژی شروع کردم به نوشتن ادامه مارجان. الهی شکر دارد خوب پیش می‌رود. این روزها آرامش نسبی دارم و بهتر می‌توانم بنویسم. مارجان تقریبا تپل شده است: نزدیک سی هزار کلمه شده است. البته خیلی نیاز به ویرایش و بازخوانی دارد. تقریبا فعلا به پنج فصل تقسیمش کرده‌ام(حتما تعداد فصل‌ها بیشتر خواهد شد). هر فصل را که می‌خواهم بنویسم دوباره از ابتدا می‌خوانمش و در حین خوانش، بعضی قسمت‌ها را ویرایش می‌کنم، کم و زیاد می‌کنم.


    صبح بیش از دوساعت می‌نشینم به تایپ مارجان. بعد در اوج نوشتن، وقتی به شور آمدم، وقتی در داستان غرق شدم، گردن دردم شروع می‌شود و دیگر تاب نشستن ندارم. بالاجبار می‌روم سراغ مطالعه مجموعه کتاب‌های تجربه و هنر زندگی از نشر گمان. بعد هم می‌روم سراغ زندگی: آشپزی، خرید، مادری، همسری، خودِ خودِ زندگی.


    دوباره بعدازظهر می‌نشینم به تایپ مارجان. این روزها تمام ذهنم را گرفته این موجود دوست داشتنی. انگار واقعا وجود دارد و در کنارم دارد زندگی می‌کند. گاهی می‌ترسم: نکند من دارم خودم را می‌نویسم؟! 

اما من کجا و مارجان کجا! هر چند زن‌ها همه شبیه هم هستند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۳
طاهره مشایخ
سه شنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ب.ظ

شور نوشتن: واژگانِ پری‌رو


    رضا امیرخانی که تا سن چهل سالگی چندین رمان نوشته است می‌گوید: "من 20 سال پیش متفاوت از امروز می‌نوشتم. من در سن چهل سالگی هستم و فکر می‌کنم تا پایان زندگی فرصت زیادی برای نوشتن رمان ندارم. به همین دلیل وقتی شروع به نوشتن داستان می‌کنم نمی‌توانم به کار دیگری فکر کنم. داستان نویسی این طور نیست که هر وقت اراده کنی بتوانی بنویسی، پس وقتی شروع می‌کنی باید بی‌وقفه ادامه دهی."


    حالا من در سن چهل سالگی شور نوشتن دارم. واژه‌ها امانم را بریده‌اند. توی خیابان، وقت غذا، وقت نماز، زیر دوش، وقت خواب و وقت و بی‌وقت هجوم می‌آورند و ذهنم را آشفته می‌کنند. گویی که واژگانِ پری‌رو دیگر تاب مستوری ندارند و می‌خواهند عیان شوند و خودنمایی کنند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۹
طاهره مشایخ
يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۳۸ ب.ظ

منتقدان نویسنده را کشف می‌کنند!


   نویسنده در نوشتن قصه، داستان و رمان سعی می‌کند از نمایاندن درون خود پرهیز کند. نهایت تلاشش را می‌کند و محتاطانه می‌نویسد تا مبادا زوایای درونی‌اش که همیشه سعی در پنهان کردنش دارد بر خوانندگان هویدا شود. اما علی‌رغم تمام این تلاش‌ها، منتقدان و خوانندگان باهوش خیلی سریع به برخی از زوایای درونی نویسنده پی می‌برند و بسیاری از ویژگی‌های نادیده و پنهان نویسنده را کشف می‌کنند: ویژگی‌هایی که خود نویسنده سال‌ها تلاش کرده از دیگران مخفی کند و محتاطانه زندگی کرده و آثارش را هم محتاطانه نوشته!!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۸
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ

تولستوی: یک تکه از گوشت خود را در داستان جا بگذار!

    

  تولستوی می‌گوید:


  "نویسنده باید تنها زمانی شروع به نوشتن کند که آمادگی این را داشته باشد که با هر بار که قلمش را درون مرکبدان فرو می‌برد یک تکه از گوشت تن خود را در آن جا بگذارد."


      و من آن روز که داشتم واژگون شدن قایق را شرح می‌دادم، گویی تمام وجودم خودِ قصه شد، تمام سلول‌های تنم شد تک‌تک آنها که غرق شدند. من آن روز تکه‌هایی از جانم را در واژه‌ها می‌گذاشتم و تقدیم مارجان می‌کردم؛ لقمه‌لقمه؛ تکه‌تکه؛ انگار وحی آمده که خواننده باید جزء به جزء، همه‌ی حوادث را دقیق و با تمام وجود حس کند که مثلا چه شد هنگام واژگونی قایق و چه بلایی سر سرنشینان آمد.

و البته چه بلا بر سر دلِ من آمد.

اگر بخواهم تمام مصیبت‌های مارجان را این‌گونه شرح دهم که انتهای قصه از من فقط یک قصه‌گوی چهل تکه‌ی خواهد ماند.

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۴۱
طاهره مشایخ