دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۴۳ ب.ظ
مصائب نویسندگی: نویسنده غصه دارد
از مادرانههای مارجان مینویسم و خودم غرق مادرانههای مادرم شدم.
دیشب تا دم اتوبوس آمد. با آن حال زارش...
بارها گفتی که یک سال اخیر، دو تا هوار روی سرت آمده...
هر بار قلبم شکست. دلم خون شد. خلوتی پیدا کردم و اشک ریختم.
چطور میشود با این دلِ خونین، با این دل پر از کینه و غم، از مارجان بنویسم!؟
توانش را ندارم... مادرانههای مادرم را چه کنم؟
در گزارش یک زبانشناس پستی زدم که چرا تعداد زنان نویسنده کم است؟!
چطور میشود چهره و نگاه مادرم را که تا دم اتوبوس دنبالم بود فراموش کنم؟
این جملهت مدام در گوشم زنگ میزند: دو تا هوار روی سرم آمده...
ایکاش میتوانستم این هوارها را از روی سرت بردارم.
۹۵/۰۴/۲۱