MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

15 بهمن 1393 زنی به نام مارجان با مختصات زنان جهان، همان زنانه ها، در ذهن زنی با همان مختصات متولد شد

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مارجان» ثبت شده است

دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۴۱ ب.ظ

همذات‌پنداری با شخصیت داستانی


   با مارجان همذات‌پنداری می‌کنم. چون مادر هستم. چون شبیه مارجان را از نزدیک دیده‌ام. مادر هستم و به قول یکی از شخصیت‌های مارجان، گاهی فقط تا نوک بینی را می‌بینم. آری چون مادرم و احساس زن بودن و مادری گاهی بر عقل و منطق غلبه می‌کند. احساس مادرانه هر از گاهی زودتر از مغز کار می‌کند و عکس‌العمل نشان می‌دهد. و این از عهده و مسوولیت و توانایی روحی و جسمی زن خارج است، چون سرشت و ماهیت او چنین است. خالقش او را چنین آفریده. برای همین هم خداوند صلاح ندیده زن قاضی شود، مگر در مواردی خاص. مگر در موارد نادر.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۴۱
طاهره مشایخ
يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۴۴ ب.ظ

نظریه روشنگری Theory of Illumination


  یکی از نظریه‌های هنری جیمز، نظریه روشنگری نام گرفته است. جیمز می‌گفت اگر شخصیت داستانیتان در مرکز دایره‌ای قرار گرفته است و با شخصیت‌های داستانی دیگر که او را احاطه کرده‌اند، تعامل می‌کند، در این صورت، هر بار که یکی از شخصیت‌های داستانی با شخصیت اصلی در تعامل است، شخصیت‌های دیگر می‌توانند جنبه‌های مختلف شخصیت اصلی را آشکار کنند. تمثیلی که هنری جیمز به کار می‌برد، قدم زدن به داخل یک اتاق تاریک و روشن کردن لامپ‌هایی است که در هر گوشه قرار گرفته است و نور آنها به کف اتاق می‌تابد. هر لامپ، یک بخش از اتاق را روشن می‌کند. به همین ترتیب، جنبه‌های مختلف شخصیت داستانی اصلی شما با آنچه افراد دیگر درباره او می‌گویند، روشن می‌شود.

 

حالا باید دید در مارجان شخصیت‌های فرعی خدیجه، قربانعلی و حتی فرزندانش در مکالمات و تعاملاتشان چگونه جنبه‌های مختلف شخصیت مارجان را آشکار می‌کنند.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۴
طاهره مشایخ
پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ق.ظ

خام بودم... پخته شدم


   نویسنده با نوشتن پخته می‌شود. از خامی درمی‌آید و کم کم زندگی را بیشتر و بیشتر درک می‌کند. با شخصیت‌ها بزرگ می‌شود. با آنها نفس می‌کشد. با آنها زندگی می‌کند.

   من نیز با مارجان بزرگ شدم. با مارجان مادرانه‌هایم را دوره کردم. بایدها و نبایدهای مادر بودن را تجربه کردم. من شدم مارجان گاهی. به سادگیش غبطه خوردم. برای او بودن حسرت خوردم. خواستم آنی باشم که مارجان هست.

   فکر می‌کردم من دارم به مارجان هویت و شخصیت می‌دهم. غافل از اینکه مارجان دارد مرا می‌پزد و پخته می‌کند. مارجان دارد هویتم را کامل می‌کند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۱:۴۳
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۹ ق.ظ

خاطرات سفیدرود


   صبح است و نشسته‌ام پای بساط مارجان. برای تایپ مارجان فایل‌های موسیقی خاصی دارم. بسطامی و همایون شجریان و اشارات نظر و ... هر کدامشان خاطرات عجیب و غریبی را برایم بیدار می‌کند.

   مثلا همین پارسال بود که یه جمعه بعدازظهر رفتیم کنار سفیدرود، نزدیک پارک بوجاق. جناب همسر "نه فرشته‌ام، نه شیطان" را با صدای بلند گذاشته بود. حتما کلی خاطرات ریزودرشت از این رودخانه دارد. بارها گفته که با دوستانش ماهیگیری می‌کرده. هر بار کنار سفیدرود می‌ایستد من برق نگاهش را می‌بینم. درکش می‌کنم. او هم مثل مارجان زاده‌ی همین محل است و کنار همین سفیدرود بزرگ شده.

   چرا رفتی...

   خوب یادمه فصل تمشک بود. خلوتِ خلوت. چندتایی ماهیگیر بی‌سروصدا مشغول کار خود بودند. هر چقدر مارجان از سفیدرود مضطرب و نگران می‌شود، من از آن آرامش می‌گیرم. آرامشی که این سفیدرود به من می‌دهد خیلی خاص است. دوست دارم ساعت‌ها بنشینم و زل بزنم به این حجم آبی. همانند مارجان و خدیجه و ماهبانو و سلطان بانو در روزگار جوانی‌شان.

   اکنون همایون شجریان دارد می‌خواند: صدای تو را دوست دارم...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۰۸:۰۹
طاهره مشایخ
يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ب.ظ

همزاد مارجان

 

   تقریبا یک ماهی از شروع مارجان گذشته بود که به روال عادت سالهای اخیرم رفتم دنبال معنای لغوی "مارجان" در دنیای اینترنت. یعنی اگر لغت "مارجان" را در اینترنت جستجو کنیم صفحات زیادی باز خواهد شد؛ به چند دلیل:

  * اول اینکه این لغت در زبان گیلکی مخفف مادرجان است.

  * از طرفی خود لغت به عنوان یک اسم کاربرد دارد.

  * چندین صفحه هم به آهنگ معروفی به نام "مارجان" اختصاص دارد.

  * و نهایتا اینکه اینترنت و موتور جستجوکننده شعور ندارد و نمی‌تواند بین "مارجان" و "مار جان" تمایز قائل شود. برای همین صفحات زیادی به "مار" و انواع مار اختصاص گرفته، از نوع جعفری گرفته تا افعی و کبری!

  * این وسط‌ها به رمانی از جان اشتاین بک هم برخوردم، به نام مار! مثلا نوشته بود مروری بر مار جان اشتاین بک!

چند صفحه‌ای هم به این نام باز می‌شدند: مار جان خواننده پاپ را گرفت!


  * در همین جستجوها برخوردم به کتابی به نام مارجان از هادی سیف. در واقع مارجان ایشان روایت مستندی است که موسسه فرهنگی جهانگیری چاپ کرده است.

در سایت نهاد کتابخانه‌های عمومی سرچ کردم، اتفاقا یکی از کتابخانه‌های رشت این کتاب را دارد. خیلی دوست داشتم ببینم موضوع کتاب چیست. اما می‌ترسم در روند قصه خودم تاثیر بگذارد. ان‌شاءالله بعد از چاپ قصه‌ی مارجان خودم، این کتاب مستند را هم می‌خوانم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۳
طاهره مشایخ
شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۲۷ ب.ظ

مارجان و شهید گمنام


مارجان را به فال نیک میگیرم، وقتی هفته گذشته با این خبر روبرو شدم: 

وصیت‌نامه شهیدی که با مِهرِ مادری بر تار و پود قالیچه نقش می‌بندد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۷
طاهره مشایخ
سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۹ ق.ظ

مختصات مارجان: مارجان زن شهری نیست


      مارجان، زن قصه‌ی من، زن زحمتکشی است. زندگیش سنتی است. هنوز گرفتار زندگی ماشینی به آن معنایی که زنان شهری تجربه می‌کنند نشده است. مارجان هر فصل سبزی می‌کارد، سبزی مورد نیازش را روزانه می‌چیند، خودش سبزی را روی نمکگیر با ساطور ریز ریز خرد می‌کند. مارجان پیازداغش را خودش درست می‌کند. مرغ و گوشتش را خودش خرد می‌کند و از فروشگاه زنجیره‌ای گوشت و مرغ بسته‌بندی نمی‌خرد. کلا مارجان هم مثل خیلی از زنان روستایی روزانه خرید می‌کند و مثل زنان شهری نیست که هفته‌ای یک بار با ماشین بروند فروشگاه زنجیره‌ای بزرگ و کلی خرید کنند. مارجان کمی شبیه مادربزرگهایمان زندگی می‌کند.


    برای اینکه کمی شبیه مارجان شوم و حس او را کمی درک کنم، روز شنبه و یک‌شنبه شبیه مارجان شدم؛ یک عالمه سبزی خریدم، پاک کردم، خرد کردم ...

    بازار محلی رفتم، قاطی زنان محلی شدم، کمی با آنها زندگی کردم.


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۰۹
طاهره مشایخ
جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ق.ظ

نوشتن عالمی دارد...

   

    نوشتن حال و حوصله می‌خواهد، یک روز حال نوشتن داریم و واژه‌ها همین‌طور لبریز می‌شوند و روزی هم جان آدم بالا می‌آید تا فقط یک واژه روی کاغذ یا صفحه مانیتور پیاده شود.

    القصه، پنجشنبه 26 آذر بخش مهمی از مارجان را نوشتم. چنان نوشتم که دست و گردنم از پا افتاد. تکه‌های احساسی و مادرانه خاصی بود. تمام وجودم درگیر بود. نوشتن و پیاده کردن احساسات مارجان و تبدیلشان به واژه‌های مکتوب ذهنم را خیلی خسته کرده بود. واژه‌ها روان شده بودند و خط به خط ردیف می‌شدند. اشک و واژه با هم سرازیر می‌شد. من داشتم تمام می‌شدم.

    

       کلیدواژه‌های این قسمت: مارجان، خدیجه، حلالیت، تاوان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۰:۳۰
طاهره مشایخ
پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۳ ب.ظ

گره‌ای در داستان


   از آنجا که داستان‌ها برگرفته از زندگی هستند، پس خیلی طبیعیست که در کار داستان هم گره بیفتد؛ گره‌های کور. گره‌هایی که گاهی باز کردنشان نیاز به زمان دارد. باید صبوری کرد تا گره‌ها با کمی درایت و سیاست و کیاست و مهارت و حوصله و صبر و شکیبایی باز شوند.

   در کار مارجان هم گره افتاده بود. گره‌هایی از نوع کور و باز نشدنی. از آن گره‌هایی که حتی با دندان هم باز نمی‌شود. اما الهی شکر دو هفته است گره‌های کور مارجان باز شدند. گره‌هایش سخت و دشوار باز شدند. اما بالاخره باز شدند. کلی کلنجار رفتم با مارجان؛ گاهی گلاویز شدم با مارجان؛ خیلی زیرورویش کردم؛ تمام جیک و پوکش را درآوردم تا ذره ذره توانستم قلقش را به دست بیاورم! بله! شخصیت قصه‌ها هم مثل آدم‌های واقعی قلق دارند، یک طور رگ خواب.

    حالا من رگ خواب مارجان را گرفتم. مارجان اکنون توی مُشت من است، نمی‌گذارم بی‌مورد و بی‌جهت تکان بخورد. قبلا خیلی چموش بود، برای خودش روایت می‌کرد، دوست نداشت در قید و بند داستان بماند، احساس اسیری می‌کرد. مدام از دست واژگان زبانم فرار می‌کرد. مدام می‌خواست برای خودش جریان سیال ذهن داشته باشد.

  حالا مارجان حد خودش را می‌داند و به‌جا و درست دارد خودش را روایت می‌کند. الهی شکر از روند قصه راضیم. خیلی سخت به این نقطه رسیدم. کلنجار ذهنی داشتم. مارجان تمام مدت جلوی چشمانم رژه می‌رفت، اما می‌نوشتم، اما راضی نبودم. حالا به درجه‌ای نسبی از رضایت رسیده‌ام. فعلا از مارجان راضیم، ان‌شاءالله خدا هم از من و مارجان راضی باشد.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۲:۲۳
طاهره مشایخ
پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۴ ب.ظ

نقد تکوینی: مارجان و پیاده‌روی کربلا


     امروز داشتم قسمتی از مارجان را بازخوانی می‌کردم. رسیدم به اینجا:


دلشوره و اضطراب هوار شده بود بر دل مارجان. قلبش داشت منفجر می‌شد. قبل از خواب به نصیحت خاله خانمی عمل کرد؛ وضو گرفت، دو رکعت نماز خواند، بعد صد تا صلوات فرستاد. اول با بندبند انگشتانش، تا بعدها همین انگشتان به دادش برسند و بر عبد بودنش شهادت دهند؛ بعد تسبیح سوغات کربلا...

    روی کلمه کربلا گیر کردم. دیگر نتوانستم ادامه بدهم. گلویم پیش واژه‌ی کربلا گیر کرده بود. حسرت زیارت کربلا و حرم امام حسین(ع) و نزدیکی به اربعین همه با هم داشتند دلم را تکه تکه می‌کردند. شب قبلش عکس‌های پیاده‌روی اربعین و نحوه پذیرایی از زوار پیاده را می‌دیدم. همان شب خواب دیدم با تعدادی از دوستانم مقدار زیادی غذا آماده کرده‌ایم و در جایی مثل بیابان داشتیم از تعداد زیادی مسافر پذیرایی می‌کردیم. غذا زیاد بود. اما من خودم اصلا نخوردم. صبح که بیدار شدم حسرت آن غذاها هم بر دلم مانده بود.

    حالا هم که به این قسمت از مارجان رسیده‌ام. کربلا را کجای دل خرابم بگذارم...


   اربعین نزدیک است و من دارم مارجان را بازخوانی می‌کنم. به گمانم قسمت‌های مربوط به واژه‌های کربلا و امام حسین(ع) و اهل بیت وزین‌تر شود.


    یادم باشد حواسم به نشانه‌ها باشد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۴
طاهره مشایخ