MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

Maarjaan is a Woman like all Women in the World

MaaRJaaN

15 بهمن 1393 زنی به نام مارجان با مختصات زنان جهان، همان زنانه ها، در ذهن زنی با همان مختصات متولد شد

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مارجان» ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۴ ق.ظ

نویسنده‌ی بی‌رحم


   روز سه شنبه 26 آبان تمام صبح را خرج واژه‌های سلطان بانو کردم، پیرزن داستانم. پیرزن درد کشیده. تمام سعیم این بود که درد و رنج مادرانه‌اش را چنان سوزناک بنویسم که دل خواننده با خواندنش ریش شود و خون گریه کند!

    من چه بی‌رحم شده بودم. قهوه می‌نوشیدم و طعم شکلات تلخ را زیر زبانم مزه مزه می‌کردم. از خودم بدم آمد. مادر باشم و این طور بی‌رحمانه از درد فراق فرزند بنویسم.

    دل خودم ریش شد. با واژه‌ها گریه می‌کردم. اشک‌هایم روی کیبورد می‌ریخت و واژه‌هایم روی صفحه مانیتور حک می‌شد.


درست چند ساعت بعد خبر درگذشت دختر جوانِ همنام دخترم را شنیدم. وا رفتم. من خودم داغدار پیرزن قصه‌ام بودم. من خودم پر از درد و غم بودم. حالا هم درگذشت دختری همنام دخترم. حس می‌کردم دیگر توان صدا کردن نام دخترم را نداشته باشم. دیگر نمی‌توانم بگویم: غزاله.

مادری داغدار شده و غزاله‌اش پر کشیده ...

    تمام شب را با این کابوس گذراندم: امشب اولین شبی است که خانواده‌ی خضردوست بدون غزاله گذراندند. حتما بستر دردش هنوز پهن است. حتما داروها و پرونده‌های پزشکیش هنوز کنار تختش هست. حتما غزاله عروسک‌هایی از دوران کودکیش برای خانواده به یادگار گذاشته. چهره مادر و خواهر و پدرش مدام جلوی چشمم بود.

    صبحی که تمام شبش با کابوس گذشت آغاز شد. اولین جمله در ذهنم حک شد: اولین صبحی که غزاله‌ی خانه‌شان پر کشیده.

صبح که داشتم دخترم را صدا می‌زدم داغم تازه می‌شد، کابوسم رنگ تازه می‌گرفت، تنم یخ می‌شد: غزاله پاشو مامان. صبح شده. غزاله جان. غزالِ من. غزی خانم. غزغز....

    لباس مدرسه پوشید. قدبلند و رعنا جلوی رویم رژه می‌رفت. در آغوشش گرفتم. غزاله‌ی من... غزال خانه‌ی ما...

خدا به خانواده داغدار خضردوست صبر جمیل عطا کند. داغ فرزند سخت است.

برای حال بد منم دعا کنید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۸:۲۴
طاهره مشایخ
شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ب.ظ

مارجان و شهید گمنام


     داستان مارجان حول محوریت یک زن است. موضوع مشخص است و اتفاقات و حوادث نیز کم و بیش از پیش تعیین شده است. اما گاهی اوقات در طول نگارش، اتفاقات و حوادث تلخ و شیرین می‌تواند مسیر داستان را تغییر دهد. این تغییر می‌تواند اساسی باشد و یا جزئی. چرا که خالق داستان، انسان است و پر از احساس و عواطف. پر از تاثیرپذیری از محیط و پیرامونش.


    یکی از این اتفاقات شیرین، تشییع دو شهید گمنام در دانشگاه آزاد رشت است که روند داستان را کمی تغییر داد. وزنه یکی از شخصیت‌های داستان سنگین‌تر شد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۲۱:۱۸
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ

باران، مارجان، کدو تنبل


    دوشنبه 18 آبان، هوای پاییزی، باران پاییزی و زندگی هم پاییزی است.


    کدوی تنبلی داشتم که قسمت شد ضیافتِ بارانِ پاییزی‌مان را تکمیل کند. کدو را روی تخته گوشت گذاشتم و خردش کردم. یاد مارجان افتادم. مارجان هم مثل هر گیله زن در هوای پاییزی بساط کدوی پخته راه می‌اندازد، تخمه‌هایش را تمیز می‌کند، کنار بخاری خشک می‌کند و شب‌چره خوشمزه‌ای برای شبهای پاییز و زمستانِ بچه‌ها و شوهرش آماده می‌کند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۸
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۰۹ ق.ظ

شاهنامه آخرش خوش است!


    مارجان به آخر رسید. در حال ویرایش نهایی هستم. اما در زمان‌بندی و فصل‌بندی دچار تردید شدم.

   نمی‌دانم کودکی مارجان را کجای داستان بگذارم!؟

   نمی‌دانم مجزا کردن فصل‌ها و عنوان‌بندی کار خوبی است یا نه!؟

   نمی‌دانم بیان بعضی حوادث و جزئیات الزامی است یا نه!؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۱:۰۹
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ق.ظ

مادر و پسر


   گاهی فکر می‌کنم به عنوان مادری که دختر دارد و فقط تجربه‌ی احساسات رقیق دخترانه را دارد، چطور می‌توانم از پس احساسات مادریِ مارجان در قبال پسرش برآیم؟

    مارجان در کشاکش داستان، مدام با پسرش مواجه و درگیر است.


    آیا من که پسر ندارم، می‌توانم این رابطه‌ها و کشمکش‌های مادر و پسری را با واژگان زبانم نشان دهم؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۰:۳۲
طاهره مشایخ
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ

اتفاقات قصه به صورت جمله‌های کلیدی


   برای فصل‌بندی و پایان قصه‌ی مارجان دچار تردید شدم. تصمیم گرفتم اتفاقات مهم قصه‌ی مارجان را به صورت موردی و کلیدواژه‌ای بنویسم. بعد هر کدام از این کلیدواژه‌ها را تبدیل به جمله کنم. فکر می‌کنم برای روند داستان و بخش نهایی قصه مفید باشد. یعنی حوادث و اتفاقات کلیدیِ سازنده‌ی قصه، جمله به جمله به صورت موردی نوشته شود تا روند داستانی و منطقی حوادثِ قصه حفظ شود. هر جمله نماینده و چکیده یا خلاصه یک فصل است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۸
طاهره مشایخ
جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۸ ب.ظ

نکته‌ای در مورد ویرایش نهایی


    دیروز به این نتیجه رسیدم که ویرایش نهایی اثر نوشتاری، مثل مقاله، داستان کوتاه یا رمان فقطِ فقط روی کاغذ شدنی است. یعنی باید از اثر نیمه نهایی پرینت بگیرم و ویرایش نهایی را بر نسخه کاغذی انجام دهم. "وُردword "برای ویرایش‌های ابتدایی خیلی مفید است و در مصرف کاغذ هم بسیار صرفه‌جویی می‌شود. اما برای ویرایش نهاییِ اثر، دیگر نباید به فکر صرفه‌جویی کاغذ باشیم. یک بار پرینت بگیریم و در همان اصلاحیه و ویرایش نهایی را انجام دهیم.


خلاصه دیروز بخشی از مارجان را پرینت زدم و حالا بر روی کاغذ در حال ویرایش و غلط‌گیری نهایی هستم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۲:۰۸
طاهره مشایخ
سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ب.ظ

مارجان با حوادث روزگار رقم می‌خورد


    تصمیم داشتم از شنبه حسابی بنشینم به نوشتن مارجان و فصل آخرش را تمام کنم. اما جنایت سعودی‌ها حال و حوصله‌ای برایم نگذاشته. در داستانم وقفه افتاده. این روزها دوست دارم از سکوت مرگبار و غمناکی بنویسم که سراسر وطن را گرفته. همینطور پیش برود غمباد می‌گیریم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۲
طاهره مشایخ
چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ

مصائب نویسندگی: نویسنده در سفر است!


    یکی از مصائب نویسندگی این است که خالق اثر نباید پشتش باد بخورد!

    که اگر باد بخورد، وای به حال نویسنده. نویسنده‌ی بدبخت تا بخواهد با روند داستان و کشمکش‌های شخصیت‌های آن کنار بیاید، کلی زمان می‌برد. حتی ممکن است کمی تغییرات و اصلاحات نیز رخ دهد. مثلا تصور کنید نویسنده چند روزی در سفر است؛ مسلما قصه و شخصیت‌هایش از ذهن خالق اثر خارج نمی‌شود؛ اما در طول سفر، نویسنده تجاربِ زندگی کسب می‌کند. و از آنجا که خالق اثر از خود زندگی می‌نویسد، پس تغییر در جزییات داستان خیلی بعید نیست.

     این مقدمه را گفتم تا بگویم پشتِ منِ خالقِ مارجان باد خورده. حسابی هم باد خورده. هشت روز رفتم این ور و آن ور و گردش و مَردِش! البته تمام مدت مارجان در ذهن و جانم نفس می‌کشید؛ اما نفس کشیدنِ شخصیت داستانی در ذهن و دل و جان کجا و دوباره نوشتن حالات روحی و رویدادهای قصه کجا!!!


پ.ن: این مطلب شاید در آینده در نقد تکوینی مارجان به کار آید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۶
طاهره مشایخ
پنجشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۵۰ ق.ظ

مارجان چه شکلیه؟


    چهل هزار کلمه از مارجان نوشته شده، اما من کمتر از ظاهر و چهره مارجان نوشتم. روحیات و درونیات مارجان هویداتر از ظاهر اوست. نمی‌دانم چه تعصبی به شخصیت‌های داستانیم پیدا کردم که نمی‌توانم به راحتی در مورد ظاهر و چهره‌شان حرف بزنم. مخصوصا در مورد شخص مارجان خیلی غیرتمند هستم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۰
طاهره مشایخ