جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۳۷ ق.ظ
نویسنده دلش ریش میشود گاهی
برای نویسنده، نوشتن تکههایی از داستان خیلی سخت و دشوار است. اینکه غم و غصهی یک آدم را با واژههای بی روح زبان نشان دهیم و به خواننده منتقل کنیم کار سهل و آسانی نیست. واژههای بی جان و بی روح زبان باید احساسات و درد و رنج و شادی و خوشی آدمهای خیالی را روح و جان ببخشند.
هفتهی گذشته رسیدم به قسمتی از داستان که مارجان ضجه میزند و از شدت شیون و زاری گلویش خراش میافتد. نوشتن این تکه خیلی سخت بود. دلم به درد آمد. غم دنیا بر سرم خراب شد. گاهی دلم نمیآید شخصیت داستانم اینقدر رنج بکشد. خوب من خالق و خدای شخصیتهای داستانم هستم و میتوانم آنها را جور دیگری خلق کنم و فقط زیباییها و خوشیهای زندگیشان را به تصویر بکشم.
اما مگر زندگی همین است؟ فقط شادی دارد؟ فقط تولد دارد؟ فقط موفقیت و پیروزی دارد؟
۹۳/۱۲/۲۲