شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ب.ظ
قصه زورکی نوشته نمیشود
امروز شنبه هر کاری کردم نتوانستم بیشتر از سیصد واژه خرج مارجان بکنم. زورکی که نمیتوان نوشت. واژههای قصه خودشان باید تراوش شوند و به شخصیتهای قصه هویت و جان دهند. امروز هر چه زور زدم نشد. مارجانِ من امروز حوصله تراوش ندارد؛ ندارد که ندارد.
شاید مارجان هم مثل خالقش بیحوصله است. فکرش مشوش و نگران است. شاید سکوت اختیار کرده فعلا.
شاید زنِ قصهی من نیاز به استراحت دارد؛ نیاز به سکوت و آرامش دارد. باید فعلا سربه سر او نگذارم.
هر وقت دلش باز شود خودش دوباره
لب باز میکند و به زبان میآید: هیییی خالقِ من، بیا مرا بنویس؛ بیا مرا زنده کن.
۹۳/۱۲/۲۳