سه شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۵۹ ب.ظ
ذهنِ درگیر پشت چراغ قرمز
فکر میکردم تا زمانی که دستم بندِ نوشتنِ مارجان است نتوانم رانندگی کنم. گمان میکردم ذهنم آنقدر درگیر قصهی مارجان شده است که تمرکز رانندگی ندارم. اما این چند روز مجبور شدم رانندگی کنم. مشکلی نبود. پشت چراغ قرمز 60 ثانیهای، تنفسِ هوای بهاری همراه با نم باران لطیف، ذهنم مشغول دهها 60 واژهی مارجانی شد:
ایکاش میشد تمام نوروز را در محل زندگی مارجان میگذراندم؛ همانجا که مارجانِ قصهی من نفس میکشد و زندگی میکند و شادی میکند و غصه میخورد. همانجا که من عاشقش هستم. همانجا که شاید روزی پذیرای جسم بیجانِ خالق مارجان شود.
من از زنی مینویسم که گویا سالهاست در ذهنم شکل گرفته و انگار سالیان درازی است که با من زندگی میکند. نکند من همان مارجانم؟ نکند مارجان خودِ من است؟
۹۳/۱۲/۲۶