دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۹ ق.ظ
حفرههای داستان
به هنگام بازخوانی مارجان، بخشهایی از داستان به دلم نمینشست. گاهی مصنوعی و تکراری به نظر میرسید. بعضی قسمتها به نظرم خالی بود. انگار حفرهها و چالههایی وجود داشت که باید با چیزی پر میشد. هفتهی گذشته در راه دانشگاه، یک دفعه چارهای به ذهنم رسید. چیزی که برخی از حفرهها و چالههای مارجان را پر میکند. یک مشغلهی خوب برای مارجان پیدا کردم.
همهی آدمها برای خودشان دغدغه و مشغلههایی دارند. مثلا خود من، هر گاه کلافه و عصبانی میشوم میروم سراغ کتابخانه و کتابهایم، کتابها را جابجا میکنم، یا لپتاپ را روشن میکنم و سریع مینشینم به تایپ کردن؛ تبلت را دست میگیرم؛ گاهی هم میروم به آشپزخانه. حفرههای زندگی روزمره من با کتاب و تایپ و گاهی هم ظرف شستن و آشپزی پر میشود.
۹۴/۰۹/۲۳